پیرمرد چشمِ ما بود...


وقتی شاعری خاموش می‌شود، واژگان یتیم می‌شوند، زمزمه‌ی زیبایی در گلوی عشق می‌خشکد و بامدادان آفرینش، غبار آلود می‌گردد.

وقتی شاعری می‌میرد، الهه‌ی شعر به ماتم می‌نشیند و خاوران، میلاد خورشید را از یاد می‌برد.

وقتی شاعری می‌میرد چه دشوار لحظه‌ای است که خبر جانسوز خاموشی او را در می‌یابی...

امیرهوشنگ ابتهاج ۱۳۰۶-۱۴۰۱

نود و ســه

نگران نباش؛

این ‌همه درد از دوری‌ تو نیست

"من" خیلی عاشقت شده‌ام...


+افشین صالحی

گاهي...

گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ِ ناشناس ِ شهر
احساس گنگ آشنایی می کند
گاهی دل ِ بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می کند.


قیصر امین پور

پاییـــز...

آنجا
دِرَختي دارَم بَرگريز
كَز شَبان
سِتـاره‌ها را مي‌گِريَد و
اَز روزان
خورشيد را

هَميشه دَر پاييــز
دِرَختي دارَم!

+وبلاگم چهار سالش تموم شُد!

او...

او زِ من رنجیده است

آن دو چَشمِ نکته بینُ نکته گیر

در من آخر نکته ای بد دیده است!

من چه می دانم که او

با چه مقیاسی مرا سنجیده است!

من همان هستم که بودم، شاید او

چون مرا دیوانه ی خود دیده است

بی وفایی می کند بلکه من

دور از دیدارِ او عاقل شوم!

او نمی داند که من ، دوست می دارم جنونِ عشق را

من نمی خواهم که حتا لحظه ای

لحظه ای از یادِ او غافل شوم!

+فروغ فرخزاد

مطالب قدیمی‌تر